محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

پارسا و فرگل

مامان

روزانه محمد پارسا وخواهری...

ا ین روزها که نزدیک میشیم به اول مهر محمد پارسا هم مثل بچه مدرسه ای ها شروع میکنه به خرید لوازم التحریر و کلی خرید برا خودش میکنه  وای خدا به دادمون برسه وقتی بخواد بره مدرسه چه خبر میشه(ان شا الله سالی دیگه )دیروز با پدرش بیرون رفت وقتی برگشت مداد رنگی خریده بود. فرگل جان خیلی دوست داشت بهشون دست بزنه ولی محمد پارسا حس جدی به خودش گرفته بود که برا مدرسشه و باید مداد رنگی هاشو نگه داره ناگفته نمونه که فرگل خییییلی داداششو دوس داره وحتی وقتی که محمد پارسا نیست به عکساش واکنش نشون میده وبراش ذوق میکنه ان شاءالله این دوس داشتن وعلاقمندیها همیشگی وبادوام بمونه ...
7 شهريور 1395

فرزندان عزیزم آقا پارسا وفرگل خانم...

آن زمان که مرا پیر واز کار افتاده یافتی ... اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم رابپوشم... اگر صحبت هایم تکراری وخسته کننده است صبور باش ودرکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت راعوض کنم برای سرگرمی یا یا خواباندنت مجبور میشدم بارهاوبارها داستانی رابرایت تعریف کنم وقتی نمیخواهم غذا بخورم مرا سرزنش وشرمنده نکن  وقتی بی خبر از پیشرفتها ودنیای امروز سوالاتی میکنم باتمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمی کند فرصت بده وعصبانی نشو وقتی...
25 مرداد 1395

برای تو؛دلبندم...

باعرض پوزش از ایجاد وقفه نسبتا طولانی که در وبلاگ دلبندم ایجادشد واز آنجایی که دوست نداشتم حضور نامرتب در وبلاگ داشته باشم ومطالب بصورت ناقص ونیمه تمام ارائه بشه ترجیح دادم تا فرصتی دیگر تاخیری موقت ایجاد بشه ولی بالاخره اومدیم اما علت نیمومدنم یکی قبولی دانشگاه در مقطع ارشد بود ودیگری قدم رنجه فرشته کوچولویی در زندگی ما که کلی ما رو به خودش مشغول کرد حالا هم که بچه ها دوتا شدن (آقا محمد پارسا و فرگل جووون)کلی وقت ما رو به خودشون اختصاص دادن ولی از این به بعد سعی میکنیم دیگه وقفه ای ایجاد نشه ودرادامه مطالب بیشتری از محمد پارسا وفرشته کوچولومون بذاریم ...
7 مرداد 1395

خرداد ماه

شرمنده از اينكه دير اومدم توي وبلاگت  تابرات مطلب بذارم اين روزها سرم كمي شلوغه اين هفته آزمون ارشد دارم؛اين روزها محمد پارسا خيلي بانمك شده حرفاش خيلي قشنگه ؛به خاطر همين برا همه دوست داشتني تر شده؛به باباش كه علاقه داشت وميونه اش خوب بود ولي حالا ديگه بامن دوست شده(اينقدر كه..... ميشه) هر وفت ميخاد بخوابه بايد پيش خودم باشه ورو دستم خوابش ميگيره ميگه مامان ببك وبااون دستهاي ناز وكوچيكش صورت منو توي دستاش ميگيره  حالا ديگه با شرين زبونياش تحمل چند ساعت كار اداره مشكل شده كي ميشه ماهم بازنشسته بشيم بمونيم پيش گل پسر؛عزيز دل ...
3 خرداد 1393

بدون عنوان

سال نو مبارک امسال بعد ازتولد محمدپارسا اولین سالی بود که تصمیم گرفتیم نوروز به مسافرت بریم سفرمابه استان خوزستان ولحظه تحویل سال درمحل مقدس شهدای شلمچه بود.لحظه تحویل سال محمد پارسا بااون لباس قشنگ خلبانیش(که کلی بهش می اومد)کنارسفره هفت سین نشسته بود چقد لحظه قشنگی بود زیر آسمانی پر از ستاره وروی خاکی که زمانی هزاران هزار جوان به اوج معرفت وبندگی رسیدن،بعد از سال تحویل وکلی روبوسی باخانواده(مادر،خواهر،خواهرزاده،خاله ها،دخترخاله هاوعمه ودختر عمه محمد پارسا)والتماس دعایی که از خدا وشهدای گرانقدر داشتم به اهواز برگشتیم وچندروزی رااونجا موندیم سفرخوبی بود،بخصوص برای محمدپارسا که خیلی خیلی بهش خوش گذشت این سفر برای محمد تازگی داش...
11 فروردين 1393

این روزها وخریدوشلوغی خیابونها...

سلام عزیزم؛ به روزهای آخر سال نزدیک میشیم حال وهوای این روزها رو دوست دارم. صبح که میای بیرون شور وهیجان خاصی توی شهر حکمفرماست خیابونا شلوغ تر از روزهای قبل وصدای پای بهار شنیده میشه وحالا دیگه همه دارن به استقبال بهارمیرن؛ عزیزم این روزها برام یادآور روزهای خوش کودکی هست که با مانی می رفتیم خرید عید وکلی خاطرات این روزها قشنگ بود لباس وکفشهایی که می خریدیم تاروز عید صد بار می پوشیدیمشون،حتی بعضی موقع باهاشون می خوابیدیم... عزیزم امیدوارم خاطرات کودکی خوبی رو برات رقم بزنیم تا وقتی بزرگ شدی از به یاد آوردنشون احساس خوبی داشته باشی به امید اون روز....         &...
18 اسفند 1392

روزانه محمد پارسا

این روزها محمد پارسا از ماشین های بزرگ (ماشین گام گو)خیلی خوشش میاد وعشقش ماشینیه که مادری بهش داده(تازگی آ هم پاش روی پدال ماشین می رسه)سوارش میشه ومدام باید یکنفر کنترلش کنه که به جاهای خطر ناک نزنه محمد پارسا هروقت بخواد آب بخوره خودش چارپایه ویا سطل آشغالی آشپزخونه رو کنار سینگ میزاره وازش بالا میره تا آب بخوره وبه هیچ صراطی هم مستقیم نمیشه حرف حرف خودشه،از سوئیچ ماشین بخصوص سوئیچ ماشین مامان بی اندازه خوشش میاد بارها بیرون که میریم دستش میگیره وحاضر نیست به کسی بدش کلمات از زبان محمدپارسا: سوئيچ.......... بیبیچ.... بیبیچ مامان آشغال--------آغاق مامی-------- مای دایی-------- دی(دال باکسره) شربت...
14 اسفند 1392