محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

پارسا و فرگل

مامان

روز مادر

دو سال است که به خود میبالم که نامم مادر است این روزها میراث وجودم راباتمام احساس ناب مادرانه تقدیم میکنم به دردانه ی عزیزم که احساس مادرانه ام رامدیون حضور معصومش هستم ...
3 آذر 1392

محمد پارسا وبابایی هاش

(از افتخارات محمد پارسا اينه كه نوه ي دو سردار شهيده اميد است مورد توجه وعنايتشون باشه وبتونه درآينده ياد ونامشون رو زنده نگه داره واز نام آوراننيك فرزندان اين دو شهيد باشه) اي پدران آسماني بايداعتراف كرداز فهميدن شما وامانده ايم فهميدن اينكه شما كه بوديد؟چگونه براميال خود تازيانه زديد؟ شما بي هيچ تاثر وتعلقي ارزشمندانه اي رهسپار سرزميني شديد كه پايانش پيدا بود...وحال نگاه كنيد كه درنبود شما كه به زندگي وزنده بودن ما حيسيت بخشيديد چگونه بي ثباتان بردلهايمان شبيخون زده اند ولحظاتمان راربوده اند. وليييييييييي دلخوشيم به حضور زيبايتان بر همه ي لحظات زندگيمان ميدانيم كه نيستيد،ولي هستيد وتمام چكاوكها هم به تحصن اين و...
3 آذر 1392

محمدپارسا

محمدم نام زيبايت برازنده ي وجود نازنينته وهمه چيز باتو قشنگه حتي روزهاي خشك وپاييزي بادرختهاي به خزان كشيده اش،باتو بودن سكوت سرد پاييزي هياهويي از شور وشادي ست ودستان نرم وكوچكت پر از عطر بهاري است هر لحظه براي بوسيدنشان اشتياقي وصف نشدني دارم تنت بوي بهشت مي دهد وهر بار بابوييدنت سر مست سرمستم اي عزيز ؛جريان رشد تو بافرسودگي من همراه است ولي با اين وجودذ حاضرم به عشق ديدن قدوقامت زيباي فردايت هر سال زندگي به ثانيه اي كوچك تبديل شود تا آينده ات راببينم... ...
2 آذر 1392

ماه تولد تو

ماه تولد تو كدوم ماه قشنگه لباسي كه طبيعت تنش كرده چه رنگه وقتي كه اومدي كوه رخت سفيد برش بود تو اومدي به دنيا وقتي پاييز رنگ رنگ بود برگ ريزان بابارش بي پروبال مي رفت تواومدي ودرختها رخت سفيد پوشيدن همه جارا برايت سفيد كردن ويك دست تو اومدي بدنيا در روزي از روزها خداكنه باشي هميشه شاد باما ...
18 آبان 1392

اون روز كه تو اومدي

در روزهاي پاياني پاييزي قشنگ انتظار روييدن غنچه اي كوچولويي راداشتم كه هرروز باتكانهاي نه چندان آرومش وجود نازنينش روحس مي كردم وحالا 27آذر روزي بود كه مي خواستم صورت قشنگش روببينيم دقيقاً درلحظه اذان ظهر(12:5)دراتاق عمل بيمارستان شفا تحت جراحي عمل سزارين قرار گرفتم ومونس 9ماها ام كه هرروز وهرساعت وهرثانيه بامن بود پابه دنياي جديدي گذاشت اون لحظه از دكتر تقاضاي ديدن بچه رو داشتم .پرستار كه غنچه منو لابه لاي يك پارچه سبز پزشكي پيچونده بود پارچه رو كنار زد وكمي بلندش كرد(پوستي سفيد باتركيبي از قرمز،موهايي مشكي وقدي بلند وكشيده)اولين تصويري فراموش نشدني كه از نوزادم ديدم پرستار همزمان گفت شبيه خودته ظرافت داره (خوشحال شد...
14 آبان 1392

اولین محرم

محمدپارسا وقتي به دنيا اومد مصادف بود با 22محرم 1433-وپيشبند محرمي را قبل از تولدش خريدم تا از همون روز اول تولد براش ببندن- واون روزكام نوزاد منوبا تربت خاك كربلا متبرك كردند وباپيشبند حسيني (ياسيدالشهدا)پيشاني اش رابستندد من غم مهر حسين باشير از مادر گرفتم روز اول كامدم دستور تا آخر گرفتم برمشام جان زدم يك قطره از عطر حسين سبقت از مشك وگلاب وعنبر گرفتم ...
14 آبان 1392

دستان گرم تو

عزيزم دستهايم رادر دستهاي كوچكت ميپيچانم و س رخوشم از انديشيدن به نوازش كردن تو كه اگر تو باشي مرا به بهشت نيازي نيست وروحم راعاشقانه صيقل مي دهم تا تصوير چهره زيبايت درآن بيافتد تو كه تكه اي جداناپذير از روحم شده اي...به اميد روزي كه نوازش گر دستان سرد وضعيفم باشد دستان گرم وقوي تو... ...
12 آبان 1392