مادرانه
در این یادداشت از لحظاتی می نویسم که با پشت سر گذاشتن آنها فهمیدم حس خوب مادرانه و طعم ناب آنرا بارها چشیده ام.
وقتی در شلوغی خرید دم عید، چشمت فقط لباسهای بچه گانه را میبیند و از خودت غافل میشوی یعنی حس خوب مادرانه
وقتی به جای خاطرات خودت، خاطرات نوزادی و کودکی یکی دیگه را با دقت و پشتکار مینویسی یعنی حس خوب مادرانه
وقتی ناخنهای همیشه بلندت را از ته میگیری تا به پوست نرم و نازک کسی خش نیفتد یعنی حس خوب مادرانه
وقتی دل از کفشهای پاشنه دار، چکمههای سخت پوش و روسریهای لیز ساتن و خیلی دوستداشتنیهای دیگرت بر میداری، یعنی حس خوب مادرانه
وقتی موقع عوض کردن پوشک و شستن پاهای کوچکش، چندشت که نمیشود هیچ، حتی قربان صدقهاش هم میروی یعنی حس خوب مادرانه
وقتی صدقه روزانهات برای سلامتی کسی هرگز ترک نمیشود یعنی حس خوب مادرانه
وقتی غذا کم میآید و تو همان کسی هستی که میل ندارد یعنی حس خوب مادرانه
وقتی شجاع میشوی و با دیدن سوسک به جای جیغ کشیدن، میگویی «این که ترس نداره» یعنی حس خوب مادرانه
وقتی از بیخوابی داری بیهوش میشوی ولی بیدار مینشینی تا از كودك تبدارت مراقبت کنی یعنی حس خوب مادرانه
وقتی تلویزیون خانه فقط شبکه پویا را میشناسد یعنی حس خوب مادرانه
وقتی حسرت یک باران گردی دو نفره به دلت میماند یعنی حس خوب مادرانه
وقتی صفحه موبایلت پر است از برنامههای کودکانه و نقاشی و پازل، یعنی حس خوب مادرانه
وقتی موقع ظرف شستن به خودت میآیی و میبینی داری ترانههای کودکانه زمزمه میکنی یعنی حس خوب مادرانه
وقتی توی کتابفروشی یک راست میروی طرف قفسه کتاب کودک یعنی حس خوب مادرانه
وقتی گرم به گرم وزن آدم دیگری غیر از خودت برایت قد همه دنیا مهم میشود یعنی حس خوب مادرانه
وقتی درد و رنج همه بچههای دنیا دلت را به درد میآورد یعنی حس خوب مادرانه
وقتی با کیفهای فانتزی کوچکی که به اندازه پوشک و شلوار و شیشه و جغجغه جا ندارند خداحافظی میکنی یعنی حس خوب مادرانه
وقتی حسرت دیدن فیلمهای برگزیده جشنوارهها حتی به دلت میماند یعنی حس خوب مادرانه
وقتی موقع جر و بحث احتمالی همسرانه کوتاه میآیی و نمیگذاری کار بالا بگیرد یعنی حس خوب مادرانه
وقتی موقع خواب یک دست نرم و نازک و گرم دور گردنت حلقه میشود یعنی حس خوب مادرانه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی