محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

پارسا و فرگل

مامان

سوال؟سوال!!!

بچه ها که کمی بزرگتر میشن و میخوان نسبت به اطرافشون شناخت پیدا کنن همش سوال میپرسن و سوال پشت سر سوال، وقتی که جوابی برا سوالشون نداریم یا نمیدونیم باید با چی تمومش کنیم که بعدش دیگه سوالی نباشه واقعا اون لحظه آدم نمیدونه باید چکار کنه سؤالات زیادی هست ذهن بچه ها رو  مشغول میکنه در همچین مواقعه ای یا میریم دنبال جواب قانع کننده یا با جوابهای بی ربطی که واقعیت بیرونی نداره پاسخی بهشون میدیم،این روزها علاوه بر سوالهای محمد پارسا فرگل هم نسبت به محیط کنجکاو شده و مدام سوال میپرسه حالا یه مادر با دو جوجه فسقلی که مادام سوال میپرسن چکار کنه(مامان چرا آسمون چشمک میزنه؟روز که میشه ستاره ها کجا میرن؟چرا اون آقاهه قدش خیلی بلنده؟) اما بهت...
20 خرداد 1397

دندون درآوردن

امروز محمد پارسای عزیز شش سال و پنج ماه داره و فرگل عزیز هم دو سال و هفت ماه،روزی  که بچه ها  دندون در میاوردن خیییلی خوشحال میشدم  و چنان ذوق میکردم که انگار دنیا رو بهم داده بودن و حالا که یکی یکی محمدپارسا داره دندونهاشو میندازه باز سرشار از عشق به این کارم که داره بزرگ میشه الهی من قربون دندونهای قشنگت برم که  دوباره دارن درمیان ناگفته نمونه که تا الان  چهار دندون انداخته ...
20 ارديبهشت 1397

روزانه محمد پارسا وخواهری...

ا ین روزها که نزدیک میشیم به اول مهر محمد پارسا هم مثل بچه مدرسه ای ها شروع میکنه به خرید لوازم التحریر و کلی خرید برا خودش میکنه  وای خدا به دادمون برسه وقتی بخواد بره مدرسه چه خبر میشه(ان شا الله سالی دیگه )دیروز با پدرش بیرون رفت وقتی برگشت مداد رنگی خریده بود. فرگل جان خیلی دوست داشت بهشون دست بزنه ولی محمد پارسا حس جدی به خودش گرفته بود که برا مدرسشه و باید مداد رنگی هاشو نگه داره ناگفته نمونه که فرگل خییییلی داداششو دوس داره وحتی وقتی که محمد پارسا نیست به عکساش واکنش نشون میده وبراش ذوق میکنه ان شاءالله این دوس داشتن وعلاقمندیها همیشگی وبادوام بمونه ...
7 شهريور 1395

فرزندان عزیزم آقا پارسا وفرگل خانم...

آن زمان که مرا پیر واز کار افتاده یافتی ... اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم رابپوشم... اگر صحبت هایم تکراری وخسته کننده است صبور باش ودرکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت راعوض کنم برای سرگرمی یا یا خواباندنت مجبور میشدم بارهاوبارها داستانی رابرایت تعریف کنم وقتی نمیخواهم غذا بخورم مرا سرزنش وشرمنده نکن  وقتی بی خبر از پیشرفتها ودنیای امروز سوالاتی میکنم باتمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمی کند فرصت بده وعصبانی نشو وقتی...
25 مرداد 1395

برای تو؛دلبندم...

باعرض پوزش از ایجاد وقفه نسبتا طولانی که در وبلاگ دلبندم ایجادشد واز آنجایی که دوست نداشتم حضور نامرتب در وبلاگ داشته باشم ومطالب بصورت ناقص ونیمه تمام ارائه بشه ترجیح دادم تا فرصتی دیگر تاخیری موقت ایجاد بشه ولی بالاخره اومدیم اما علت نیمومدنم یکی قبولی دانشگاه در مقطع ارشد بود ودیگری قدم رنجه فرشته کوچولویی در زندگی ما که کلی ما رو به خودش مشغول کرد حالا هم که بچه ها دوتا شدن (آقا محمد پارسا و فرگل جووون)کلی وقت ما رو به خودشون اختصاص دادن ولی از این به بعد سعی میکنیم دیگه وقفه ای ایجاد نشه ودرادامه مطالب بیشتری از محمد پارسا وفرشته کوچولومون بذاریم ...
7 مرداد 1395